داستانک






شین مثل عشق

داستان,داستانک,رمان,شعر.متن ادبی

دلش تنگ شده بود برای خنده هایش،برای مهربانیش،برای دلسوزی هایش،برای شانه هایش،برای آغوش گرمش،برای درد دل کردن با مادرش. چشم هایش را بست چهره مادرش را تصور کرد چهره دوست داشتنی روز های کودکی. قطره اشکی از چشمانش جاری شد،حدود یک سالی بود که جایش خالی بود. پدر ش صدایش کرد:(دخترم، امروز روز مادره،بریم به مادرت روزشو تبریک بگیم.) شاخه گلی بر روی قبر مادر گذاشت،همانطور که می گریست گفت:ای همه هستی من روزت مبارک.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:,ساعت 17:56 توسط از اهالی احساس| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت