شین مثل عشق
داستان,داستانک,رمان,شعر.متن ادبی
(به دریا که نگاه می کنم یاد غم بزرگی می افتم که تو سینه های من انباشته شده یاد اون چیزی که از گفتنش هراس دارم یاد اون لحظه های سخت.یاد غروب غم انگیز پاییز.یاد همه چیزی که فقط می تونم به تو بگم وبه خدا.قول بده که زود برگردی که به تو و هم نفسی هات محتاجم.) ناگهان نگاش قفل یه صحنه شد آدم رویاهاش، مرد آرزوهاش دست تو دست یکی تو ساحل داشت قدم می زد بلند شد که بره نمی خواست غرورش بیش از این خورد بشه.حالا می فهمید که چرا:دریای غمش ساحلی نداره.
نظرات شما عزیزان:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |