شین مثل عشق
داستان,داستانک,رمان,شعر.متن ادبی
نگاش کردم،نگام کرد،گریه کردم،خندید،آه کشیدم،پوزخند زد.گفتم:تنهام پیشم بمون،خواهش می کنم. من بدون تو نمی تونم زندگی کنم. قیافه حق به جانبی گرفت و گفت:اینها همش تکراریه حرف جدید بگو. اشک مثل باران از چشمانم جاری بود گفتم:حرف جدید ندارم.بلند شد و خودش رو صاف کرد وگفت:من برای همیشه دارم از ایران میرم بهتره تمومش کنیم. در حالیکه هق هق میزدم گفتم:نه، تو رو خدا نه.به قلبم چی بگم.با غرور گفت: بگو:اون رفت،فراموشش کن. اون رفت همه آدمایی که اونجا بودن به من زل زده بودن. دستم و گذاشتم رو قلبم و گفتم:اون رفت....
نظرات شما عزیزان:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |